بگو مرا از تو جدایی نیست

میخواهم پرواز کنم

 

می آیدغبار می پیچد سخت وآسان می نشیند بر روی آیینه.

دربازار ریا می چرخد سکه ها سست دراسارت هوا.

وآیینه ها مکدر می شوند.

تو بگو مروارید را از صدف جدایی نیست ومرا از تو

می خواند باران  چشمه می جوشد پاک ...... اما

گم کرده راه به مرداب دارد

وماهیها در هوای برکه می میرند

تو بگو چشمه را ازدریا جدایی نیست و مرا از تو

برگها میریزد ریشه در خاک نیست

ودرخت پوسیدهءخشک بی بار .....بی ثمر....

بی سایه ای برای رهگذر 

تو بگو ریشه را از خاک جدایی نیست ومرا از تو

غنچه های مفلوک گلدان نشکفته می خشکند بی عطر.

بی طراوتی در چشم اندازه پنجره

توبگو گل را از خاک جدایی نیست ومرا از تو

پنجره بگشا و روشنی آبی رانگر

وبگو خورشید رااز آسمان ومرا از تو جدایی نیست.



+نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:7,ساعت17:49توسط نادیا | |